موضوع انشا درباره شانس؛ انتخاب موضوع برای انشای دبیرستان

موضوع انشا درباره شانس

مقدمه موضوع انشا:

نوشتن ز گفتن، مهم تر شناس به گاه نوشتن، به جای آر هوش

موضوع انشا در مورد شانس – مناسب برای دبیرستان دوره اول

انشا پایه نهم متوسطه

نویسنده: فاطمه مسرت فر

انتخاب موضوع انشا دبیرستان

متن انشا

نمی توان آن را دید؛ می توان با دست، لمسش کرد. حتی نمی توان بویش را استشمام کرد. فقط می توان از اعماق قلب، آن را حس کرد. حتی هربار احساس کردن آن با دفعه های قبلی متفاوت است!

“موضوع انشا در مورد شانس”

نگاهش کن! کمی آشناست،اما غریب؛ ساکت است اما شلوغ؛ همیشه نسبت به تو کینه دارد؛ ولی شاید هم نه؛ دوستت دارد!

ظاهرش تجملاتی است اما آنقدرها هم عجیب نیست. این تو هستی که فکر می کنی؛ چون خاص است.سراغ انسان های خاص هم می رود.

گاه تو را مانند ماهی های کوچک در ژرف ترین نقطه اقیانوس، افکارت را غرق می کند و گاه، مثل رنگین کمان آسمان بی امید، قلبت را در آغوش می گیرد.

او همیشه مثل یک اسطوره است. در داستان ها و افسانه های زیادی حضور داشته و دارد و همواره به همه کمک می کند؛ اما آنقدرها هم مهربان نیست.

همیشه نقش یک پهلوان بلند قامت و قوی هیکل را ایفا کرده است؛ کسی که وجودت صدای او را می شود؛ از شنیدن نام او هیچ لرزه و یا ترسی بر دل نمی نشیند!

گاهی هم مثل اژدهایی ظاهر می شود که تمام وجودت را به آتش می کشد و می سوزاد.

آنگاه که سرگردان و هراسان به دنبال آن پهلوان نیرومند هستی؛ غافل از اینکه کسی در نقش ناجی بوده و اکنون در نقش نابودگر است.

شانس، زمانی خوب است که زیر باران ملال آور، برایت چتری باشد, در میان تنهایی و بیچارگی برایت قایق باشد؛ شانسی که سایه اش با تو همپوشانی داشته باشد.

نباید همیشه منتر کمکش باشی! باید خودت فکر کنی که اگر در جایی حبس شدی و تنها یک پنجره برای خروج وجود داشته باشد، نگویی اگر شانس بیاید من هم نجات می یابم؛ نه!

“موضوع انشا در مورد شانس”

از ابتدایی ترین چیزها شروع کن و تلاش کن تا حتی با پیوسته کردن چند تکه طناب کوتاه، سرنوشتی بلند و کامل برای خودت بسازی.

آنگاه، شانس، خودش می آید و مثل نردبان، یک فرشته چراغی را که ترسان و گمراه، هر لحظه در تاریکی پیش می رود، روشن می کند تا با استفاده از نور خود راهش را پیدا کند. “این است دستورالعمل شانس”.

شانس در صفحه کتابی پنهان است!

شانس، دست یافتنی است!

گاهی خودش ورق زده می شود و گاه خودت باید با بادهای ذهن، کتاب را ورق بزنی تا به آن برسی….